سالیان از در میخانه گذشتم،
و کسی را که در این دل کنمش جای ندیدم،
راه و بی راه برفتم،
سخن دوست شنیدم،
از همه خوشترم آن بود که از یار شنیدم؛
ولی افسوس که او خواب بود وطق طقِِِِِِِِِِ جای قدم پای مرا درک نکرد.
آری او خواب بود!
و نفهمید که این آمدن و رفتن من بهر چه بود...
قشنگ بود